دوستان عزیز! مطلبی را که پیش رو دارید همان کامنتهای   

         پاک شده من است که در پاسخ  ( آقای خواننده)  در وبلاگ 

                                دردهای دلم ٫ نگاشته بودم

خواننده گرامی : ۱ــ در مورد آپارتاید نژادی حاکم بر افغانستان و اینکه فرموده اید من بیش از حد ٬ ان را برجسته می کنم ...... خدمتتان باید عرض شود که : بهتر می بود کسانی در این مورد اظهار نظر می کردند که جزء اقوام تحت ستم و « قربانیان » آپارتاید قومی نژادی بوده اند و نه قومیتهایی که بهترین موثرترین و بیشترین امکانات مادی و معنوی « ملی » و هم البته پست های دولتی و غیر دولتی و... همه و همه را در انحصار و سیطره خود داشته و دارند .
 ۲ــ بله بنده هم بهتر از شما می دانم که گسترش دهندگان زبان فارسی در جهان متاسفانه یا خوشبختانه ٬ همان چشم با دامی ها یا ترکها بوده اند ٬ از بنگال گرفته تا بالکان و از ترکستان چین گرفته تا داغستان روس ! .... و یا اینکه مثلا حضرت بیدل ترک است ( برلاس ــ چغتای ) و ایضا امیر خسرو دهلوی ( امیر خسرو اصالتا هزاره است ) و نیز شاعر معروف و معاصر ایران احمد شاملو ( خاستگاه اصلی و اولیه این شخص احتمالا از قزلباشهای افغانستان بوده است . در جایی خواندم یا شنیدم همین آقای شاملو از جداد و نیاکان خود به این جهت که « ترک » بوده اند اظهار ننگ و شرمساری کرده است ـ لازم به ذکر است که قزلباشهای افغانستان هم مدت مدیدی است که استحاله هویتی شده اند و  به آریاگرایی تمایل و علاقه دارند ) ٫ و...الی اخر. ۳ــ آریایی و آریا گرایی ٬ بر خلاف گفته شما ٬ فقط در جوامع و کشورهایی با نظام حکومتی مدرن ٬ مرحوم و خدا بیامرز شده ٬ و لی در کشور ــ دهاتهای ٬ ماقبل بدوی مثل افغانستان عزیز؟؟؟!!!!!!! نمرده که هیچ ٬ تازه به ایام شباب خود رسیده و انشاء الله در اینده میوه های رنگین ٬ رسیده و آبدار آن را به سلامتی خواهیم چید و چشید!!!!!!!!!..........و اینکه فرموده اید آریایی گری مرده است ٬ مگر اینکه شما آن را از خاک کشیده باشید........خدمتتان عرض شود که برای پاسخ این گفته تان به ابتدای همین کامنت که درباره آپارتاید نژادی توضیح داده ام مراجعه نمایید.۴ــ الف : من بر خلاف شما کوچکترین علامت و نشانه ای واقعی از « نیرو » یا « نیروهایی » نمی بینم که در جهت « به اصطلاح » جامعه ای قانونمند و متکی بر حقوق شهروندی حرکت و سمت و سو داشته  باشد  ٬و این چیزک هایی را هم که شما می بینید همه سطحی ظاهری و فرمالیته صرف است و البته آن هم( طبق معمول ) ٬ مشخصا تامین منافع یکی دو قوم « بناحق مسلط » را مد نظر دارند ( و در ان جهت حرکت ٬ و اهداف خود را طراحی و دیزاین می کنند. ) این گفته شما مرا به یاد یک جمله معروف از زنده یاد شهید مزاری انداخت که می فرمودند : در افغانستان شعارها همه ملی ( و مدنی ) ولی عملکردها همه قومی و نژادی است . ب : اینکه فرموده اید صف بندی ها آریایی و آریا گرائی اگر می بود.........اقایان فهیم و دوستم در وضعیت کنونی نمی بودند ........باز هم خدمت انور شما باید عرض کنم که شما از ان گفته های من نتیجه گیری و استفاده اشتباه نموده اید ٫ آریا گرایی و آپارتاید آریایی که من بصورت « کلی » از ان نام برده بودم مانند پیاز ( البته از نوع بدبو ) لایه لایه و از طبقات و قسمتهای متعددی تشکیل می شود و یک جزء ان همان قومگرایی افراطی می باشد و در این بین ممکن است دو قبیله یا افرادی از دو قبیله مثلا آریایی و آریا گرا ( به زبان خودمانی برتری جویان قومی ) در عین حالی که معتقد و عامل به آپارتاید آریایی و آموزه های ان هستند ولی برای منافع قوم و یا طائفه خود به جنگ و درگیری علیه همفکران عقیدتی خود که از قبیله « و نه نژاد دیگر » هستند ٬ بپردازند . بنابراین هر گونه برخورد ٬ درگیری و انتقام و اتقام کشی « دو قبیله هم نژاد » ولی از دو طایفه متفاوت ٬ لزوما دلالت بر برائت و تبرئه انها از افکار و اعمال شوونیستی و راسیستی( علیه نژادهای دیگر ) نمی تواند بکند . و نیز هر گونه عزل و نصب و چیدمان افراد بویژه در پست های مهم ) که از سوی آقای کرزی ( و در گذشته ـ قبل از طالبان ـ رقیب قومی انها یعنی شورای نظار ) صورت میگیرد یا میگرفت در درجه اول در راستای منافع نژادی قومی و سمتی خود ایشان بوده و هست شاهد مثال گفته های من همین خبر امروز ( دیروز ) است که عفو عمومی برای شخص شخیص حضرت امیرالمومنین ملا محمد عمر ( برای احترام سه صلوات غرا ء بفرستید ) و جناب محترم انجینیر گلاب الدین حکمتیار امیر عمومی حزب اسلامی افغانستان اعلام شده است ( گل بود به سبزه نیز آراسته شد ). راستی در افغانستان چه کسی و چه چیزی است که قومی نیست؟؟؟؟؟؟؟؟

                    گرگ در فرهنگ ترکمنها

                           

                                       شهروز آق آتابای

                                       فرهمند آق آتابای

                                               این مقاله را از سایت آذرگشسب برداشته ام.

ترکمنها از سپیده‌دم تاریخ کهن خود را با دامداری و کوچ نشینی روزگار می‌گذرانید‌ند و فرهنگ آنان با این شیوه‌ی معشیت امتزاج و تناسب یافته بود. این شیوه‌ی زندگی مستلزم آن بود که از دام به عنوان پایه‌ی اقتصاد و مهمترین مایلک دامدار، در برابر آفات گوناگون حمایت و حفاظت به عمل آید.

مقابله با حیوانات وحشی گوشتخواری که در این میدان داعیه‌ی شراکت با انسان را داشتند، از ضرورتهای حیاتی این جامعه دامپرور بود. در این میدان «گرگ» به عنوان جانوری باهوش و نیرومند، هم از لحاظ جسارت طبع و هم از حیث و فور تعداد خطرناکترین دشمن احشام به شمار می‌رفت؛ و این اگر نه ابتدای دشمن گرگ و گوسفند، که سرآغاز حکایت خصومت انسان با این حیوان بود.

وجود و ردپای گرگ را در تمامی جوانب فرهنگ غنی ترکمن، بوضوح می‌توان مشاهده کرد. و این نشانگر آن است که ترکمنها در طول تاریخ، با این جانور همیشه حاضر درگیر و داری دائمی بودند و هر چند دشمنی سختی با او داشتند، از ستایش تواناییهایش نیز نتوانسته‌اند خودداری کنند. در جای جای عقاید و باورها، آداب و رسوم، بازیها‌ی کودکانه (به عنوان مثال احتراز از آوردن نام گرگ، رسم «قورت چکمه» و بازیهایی چون «قورت توتموش» و «آراکسدیر»و و دیگر زوایای فرهنگ عامه ترکمن، نمود تقابل انسان با گرگ را می‌توان لمس کرد.

اگر بخواهیم گرگ را بهتر بشناسیم، حیوانی است از خانواده‌ی سگسانان، شبیه سگ اما بزرگتر از آن که به صورت وحشی در محدوده‌ی جغرافیایی بسیار گسترده‌ای زندگی می‌کند. هوش و حواسی قوی دارد؛ اما در مواقع عادی به تنهایی به شکار نمی‌رود. زیرا در عین درنده خویی طبعی جبون و ترسو دارد و از این رو با مشاهده‌ی اولین اقدام انسان، صحنه را خالی می‌کند. اما در عوض به هنگام شدت گرسنگی، بسیار درنده خو و بی‌باک است و از حمله به انسان نیز ابایی ندارد. گرگها غالباً بصورت گروهی به گوسفندان حمله می‌برد و بیش از آنچه می‌خورند، می‌درند.

گرگ در تاریخ و افسانه

در افسانه‌های باستانی اقوام ترک و مغول «گؤک بؤری» (Gök böri) یا گرگ آسمانی به عنوان نیای نخستین آنها یاد شده است. ج.ج. ساندرز نویسنده کتاب «تاریخ فتوحات مغول» درباره‌ی گوگ ترکها که اولین حکومت ترک تبار شناخته شده را در قرن 6 م پدید آورده‌اند، چنین می‌نویسد: «توتم قبیله‌ی این ترکان گرگ بود. مانند رمولوس و رموس(1) پدر نژادشان را آن حیوان شیر داده بود. یک سر گرگ را هم که از طلا ریخته بودند، بر سر چوب پرچمهای خود نصب می‌کردند.(2)

در افسانه‌های «اغوزنامه» نیز گرگ آسمانی (گوک بوری) یا گرگ خاکستری (بوز قورت) اوغوز خاقان را در بسیاری از فتوحات یاری و راهنما می‌کند:

«اغوز خاقان اسبها را زین کرد و پرچمها را برافراشت و لشکر را برای جنگ با او روم خاقان حرکت داد. پس از چهل روز وی در دامنه‌ی کوهی به نام «بوز داغی» (کوه یخ) اردو زد و به خواب رفت. در روشنایی سحرگاهان نوری چون پرتو آفتاب بر فضای اندرون خیمه‌اش تابید و از میان آن گرگ بزرگ و خاکستری رنگی که یال پرپشتی داشت پدید آمد و گفت که او را راهنمایی خواهد کرد. لشکر به راه افتاد و در این هنگام همگان دیدند که گرگی بزرگ پیشاپیش لشکریان در حال حرکت بود

این گرگ آسمانی در سایر لشکرکشی‌های اغوز نیز همراه یاور او بود.»(3)

ترکان صفات قدرت و شجاعت و جلادت را ارج می‌نهادند و این می‌توانست پایه‌ی پندار آنان در انتساب به «گرگ آسمانی» بوده باشد. حتی در یکی از ترانه‌های حماسه «گوراوغلی» قهرمان این داستان در وصف اسب خود «قیرآت» اصل و نسب او را به گرگ منتسب می‌داند: «اصلی بؤری، سوْیی سوغون»(4) اصل او از گرگ و نژادش گوزن است. و در جای دیگر در ستایش اسبان جنگی آنها را به گرگ تشبیه می‌کند.

«دگیرمن ساغیلی، آچ قورت بویونلی»(5)

کپلی چون سنگ آسیا و گردانی چون گرگ گرسنه دارد.

در یکی از افسانه‌های حماسه‌ی «قوقوت آتا» یادی از گرگ به میان می‌آید. آنگاه که ایل «سالیر قازان» خان اغوز به تاراج می‌رود، قازان آواره و نالان از آب روان سراغ ایل خود را می‌گیرد. در ادامه‌ی داستان می‌خوانیم:

«آب روان کی می‌تواند خبری باز گوید. از آب گذشت. این بار به گرگی برخورد. گفت: «دیدار گرگ امری مبارک است.» بگذار از او نیز خبری باز جویم:

قارانگقی آغشام بولاندا گونی دوغان

ای که آفتابت به هنگام شب تار طلوع می‌کند.

قار بیله یاغمیر یاغاندا أرکیمین دوران

و به هنگام برف و باران مردانه پایداری می‌کنی

قاراقوچ آتلاری گیشنگشدیرن

ای که اسبان «قاراقوچ» را به شیهه وامیداری

قیزیل دویه گوردوگینه قویروق چیرپیپ قامچیدایان

و اگر شتر سرخرنگی ببینی، تازیانه وار دم می‌جنبانی

آرقاسینی اوروپ برک اغیلینگ آردین سؤکن

و آغلهای محکم را با ضربات پشتت در هم می‌شکنی

قارما- اؤوچ سمیزین آلیپ توتان

و به گوسفندان فربه چنگ می‌اندازی

قانلی قویروق اوزوپ چاپ چاپ یوودان

و دنبه‌ی خونین را به دندان می‌کنی و با ولع می‌بلعی

آوازی قابا کوپکلره غوغا سالان

ای که صدایت در میان سگهای گله غوغایی بر پا می‌کند.

چاقما قلیجا چوپنلاری توینله یوگوردن

و چوپانان را شبانه به تکاپو وامیداری

اردو مینگ خبرین بیلرمی‌سینگ، دییگیل مانگا

آیا از اردوی من خبری داری، به من بازگوی.

قارا باشیم قربان بولسون قوردوم سانگا

این سر بلازده‌ام قربان تو باد.

آیا  شنیده‌ای که گرگ خبری بازگوید. قازان نومیدانه به راه افتاد» (6)

ضرب ‌المثلی که در متن فوق از حماسه قورقوت آتا ذکر آن رفت، مثلی است بسیار قدیمی که تا حال حاضر نیز با اندک تفاوتی در میان ترکمنها رواج دارد. می‌گویند: «قورت گورنینگ یوزی مبارک» یعنی چره‌ی آن که گرگ دیده میمون و مبارک است.

حال که سخن از ضرب‌ المثلها و باورها به میان آمد، بهتر است نگاهی به چهره‌ی گرگ در آینیه‌ی امثال و حکم ترکمن داشته باشیم. کثرت وتنوع این امثال جالب توجه است، اما در اینجا مجال پرداختن به همه آنها نیست:

ایل اوغر و سیز بولماز، داغلار بوروسیز

مردم بی‌دزد پیدا نمی‌شود، همچنان که کوهسار بی‌گرگ.

سورودن قالانی قورت اییر

هر چه از گله جدا افتد، طعمه گرگ بیابان است.

شیرنیک بر سنگ قوردا، آیلانیپ گلریوردا!

اگر گرگ را به طعمه‌ای چرب عادت دهی، دوباره به سراغت خواهد آمد.

قورت آغزاسانگ، قورت گلر.

اگر نام گرگ را بر زبان آوری، حاضر خواهد شد.

قورت آغیز، قوبایاغیز ! گرگ دهان و غاز چهره!

قورت آیاغیندان اییم تاپار.  گرگ از قوت پایش طعمه خواهد یافت

قورت چاغاسیندان اکدی بولماز.  گرگزاده اهلی نخواهد شد.

قورت دگمانی قویون بولماز.  اگر گرگ حمله نبرد، گوسفند نخواهد رمید

قوردونگ آغزی ایلیسه ده قان، اییمه سه ده!

گرگ چه گوسفندی خورده باشد و یا نه، در هر حال دهانش خون آلود است.

 قوینا قارداش بولماز قورتدان. برادری گرگ و گوسفند به جایی نخواهد رسید.

گفتیم که در باور عامه ترکمن‌ها گرگ مظهر هوش و قدرت و درندگی است. از اینرو مردان کارکشته نیرومند و توانا را به گرگ تشبیه می‌کنند. (قورت یالی) و با امید ذکاوت و قدرت برای آنها، پسران را «قورت» نام می‌گذارند. اما با این وجود «قورت آغا» یا «موجک آغا» (آقا گرگه) در بسیاری از قصه‌های ترکمنی (ارته‌کی) از چوپان هوشیار و سگ وفادار شکست می‌یابد و یا در دام روباه فریبکار می‌افتد. تو گویی خالق این داستانها، کوشیده است تا دست کم در حیطه‌ی قصه و افسانه هوش و نیروی گرگ را به زانو در آورد.

در قصه‌های ترکمنی به عبارت «قورت قودامیز» (یعنی گرگ خویشاوند سببی ماست) بسیار برمی‌خوریم. توضیح آن که ترکمن‌ها در قدیم با ذکر نام یکی از دختر بچگان، به مزاح او را به حیوانات زیانباری چون موش و می‌بخشیدند؛ به این امید و باور که جانور مزبور به پاس حرمت قرابت سببی، ضرر و زیانی را به خانواده‌ی دخترک وارد نسازد! تصور خویشاوندی سببی با گرگ نیز احتمالاً ریشه در همین باور خرافی دارد و ترکمن‌ها در عالم باورها با توجه به بیم و هراسی که از گرگ دارند، در صدد قرابت و سازش با وی برآمده‌اند.

گرگ در چسیتانها نیبز با صفت دهشت زایی و درنده خویی متظاهر شده است:

«قاراقلاری ییتی اوتدان  دیدگانش از آتش تیزتر است

یورگی جوهر پولاددان» من راهزنم و غارت می‌کنم

ایسیر غانیپ تاپارمن!»(7)  بو می‌کشم و طعمه‌ام را می‌یابم،

همچنین نباید از نظر دور داشت که بسیاری از بازیهای کودکانه ترکمنی همچون «قورت توتموش»، «آراکسدیر»، «قاراگوردوم» و با الهام از مناسبات میان انسان و گرگ پدید آمده‌اند (8) بازی «گوگ بوری» نیز که قبلاً در مراسم عروسی ترکمنها ودیگر ملل ترکستان اجرا می‌شده، ملهم از تعقیب و گریز گرگ و گوسفند است(9) و افزون بر این،

یادآور افسانه باستانی «گوگ‌بوری» نیای اقوام ترک و مغول است که در مباحث پیشین ذکر ان رفت.

گرگ، واژه ممنوع

انسانها غالباً تمایلی به ذکر وقایع و یا پدیده‌های نا مطلوب و یا زیانبار نداشته‌اند. این امتناع گاه در قامت باورهایی متجلی می‌گردید که بر اساس آن، مردم از گفتن واژه‌ای خاص به منظور اجتناب از تأثیر نامطلوب آن پرهیز نمایند. چنین واژه‌ی ممنوعه‌ای را در اصطلاح «تابو»Taboo)  ) می‌خوانیم.

در چنین وضعیتی معتقدان بر حرمت الفاظ از تابو با واژگان کنایه آمیز دیگری یاد می‌کنند که در اصطلاح علمی ان را «اوفمیزم» ( Euphemism) یا حسن تعبیر می‌نامند.

به عنوان مثال ژاپنی‌ها بد شگون می‌دانند و به جای نام اصلی آن یعنی «ساروو» آن را «ئه ته» می‌نامند (10) همچنین در افغانستان  تاجیکستان خوک را به سبب نجاست و یا زیانبار بودن «جانوربد» و «گوسفند سفید» می‌خوانند. (12)

از نظر عام زبانشناسان گاه تکرار حرمت الفاظ، می‌تواند واژه‌ی «تابو» را متروک کرده، آن را به بوته‌ی فراموشی بسپارد و در عوض واژه‌ی «اوغمیزم» را جایگزین آن نماید.

به عنوان مثال، مردم روسیه از خرس بیم داشتند و گمان می‌بردند که تلفظ نام او موجب حضور آن حیوان و جلب خطر او خواهد شد. این عارم استفاده از نام خرس، واژه‌ی اصلی را در محاق نسیان قرارداد و امروزه در زبان روسی، خرس را «عسلخوار» می‌خوانند(3) ترکمن‌ها نیز همچن ملل دیگر ذکر نام برخی از پدیده‌ها را بدشگون  و نامیمون می‌دانستند. مثلاً مار و عقرب را «آدی یسر» (زشت نام) می‌خواندند و یا بیماری جذام (و اخیراً سرطان) را با عبارت «یامان درد» (بیماری بد) یا هأکی (همان) یاد می‌کنند،  ابن حسن تعبیر در ارتباط با امور و مسائل دامپروری نیز با شدت وحدّت مراعات می‌گردید؛ بویژه درباره گوسفندان؛ زیرا که ترکمن‌ها گوسفند را برترین دارایی به حساب می‌آوردند و می‌گفتند: «قویونلی بای، قویی بای»

بر طبق سنت، اگر پشم چینی گوسفندان به اتمام برسد. می‌گویند: «قویون باییدی» یعنی گوسفند مکنت یافت و اگر زاد و ولد آنها به پایان برسد، می‌گویند: «قویون سابیدی» یعنی گوسفند فراغت یافت. بدین ترتیب در هر دو مورد از به کارگیری لفظ «توکنمک» و «قوتارماق» یعنی تمام شدن خودداری می‌نمایند. همچنین اگر گوسفندی به ناگاه بمیرد می‌گویند : «پبچاغا گلدی» یعنی کارش به کارد و چاقو رسید و در اینجا از گفتن فعل «اؤلمک» یعنی مردن اجتناب می‌ورزند.

گرگ به عنوان دشمن و آفت اصلی گوسفند مشمول این عقیده و باور شده و چوپانان و رمه‌داران و عموماً مردم ترکمن، در گذشته از ذکر نام گرگ واهمه داشته‌اند و تلفظ نام او باعث حضور و جلب خطر او می‌پنداشتند. ضرب‌المثل: «قورت آغزاسانگ قورت گلر» نشانگر این باور است و بدین ترتیب، واژه‌ی گرگ از دیرباز به صورت تابو (یعنی واژه ممنوع) درآمد و لاجرم به سبب عدم استفاده چندین بار به فراموشی سپرده شد. سیر این پدیده‌ی زبانشناختی را «محمد ساری خان» محقق ترکمنستانی در مقاله‌ای مختصر اما مفید بیان کرده است. (14)

گرگ در زبان باستانی «قاسقیر» ( kaskur) و سپس «بوری» (Böri) نام داشته است. در زبان ترکی ادبی قدیمی نیز که سابقه تکامل آن به هزار سال پیش از این باز می‌گردد، واژه‌ی  «بوری» به کار رفته و این رویّه در زبان ادبی ترکمنی تا قرون 19-18 میلادی تداوم داشته است. این در حالی است که اغوزها نیای ترکمنهای امروزین معاصر با «محمود کاشغری» (11 میلادی) واژه‌ی «قورت» را نیز به صورت مترادف با «بوری» استفاده می‌کردند و کاشغری در دیوان لغات الترک» خود ، این نکته را بصراحت بیان داشته است.

واژه‌ی «قورت» در اصل واژه‌ای ترکی ترکمنی و به معنای «کرم» است. با توجه به اینکه کرم نیز انگل پوستی و دشمن گوسفندان به شمار می‌رود، اغوزها دشمن قویتر یعنی گرگ را نیز به آن همانند کرده و برای پرهیز از ادای لفظ  «بوری» به کنایه آن را «قورت» نامیده‌اند. چنانکه استاد مختومقلی فراغی «قورت» را در این هر دو معنی آورده است:

«یعقوب اوغلی اول یوسف نینگ کاکلیندن توتدولار.

اوردولار ، داغاتد یلار ، قورت اییدی دییبان ساتدی لار.

نیچه ییل ایوب پیمبرتننی قورت اییپ یاتدی لار »(15)

«کاکل یوسف فرزند یعقوب را به چنگ گرفتند.

او را زدند و مجروح کردند. گفتند «او را گرگ خورده» و وی را فروختند بدن ایوب پیامبر چندین سال طعمه کرمها بود و »

رفته رفته بر اثر تکرار، حسن تعبیر «قورت» قوّت پیکین خود را از دست می‌دهد. بدین معنا که «قورت» دوباره معنای گرگ را تصریح می‌نماید و در نتیجه خود نیز همچون واژه‌ی «بوری» به تابو تبدیل می‌شود. سپس نیاز به حسن تعبیری جدید جایگزینی واژه‌ای دیگر را ناگزیر می‌کند و این با است که گرگ «موجک» (Möjek) نام می‌گیرد.  واژه‌ی «موجک» به معنای حشرات و جانوران ریز است. ترکمنها بار دیگر، دشمن احشام خود را به جانوری کوچک و ناتوان تشبیه کرده‌اند. اما کلمه «موجک» در این معنا، مدت زمان بسیاری بدون راه یافتن به زبان ادبی، در محاورات ترکمن تداول داشت. حال آنکه «بوری» در متون قدیمتر و «قورت» در متون کلاسیک متاخرتر بسیار به کار رفته است. تنها در قرون اخیر «موجک» نیز در زبان ادبی پذیرفته شد.

بدین ترتیب کلمات «بوری» «قورت» و «موجک» در زمان حاضر به صورت کلمات مترادف در لهجه‌های گوناگون ترکمنی شناخته می‌شوند. اما بدینگونه سلسله تابوها (واژه‌های ممنوعه) و او فمیزمها (حسن تعابیر) در شرایط فرهنگی امروزین جامعه‌ی ترکمن خاتمه یافته است. با این وجود، در همین اواخر نیز چوپانان صحرا،  به منظور اجتناب از ذکر نام «موجک» از کلماتی همچون «جانور» ، «ایله‌کی»‌ (آن دیگری)، «ایه سیز» (بی صاحب) و استفاده می‌کردند.

کوتاه سخن آنکه، با تثبیت زبان ادبی ترکمنی و زوال بسیاری از باورهای خرافی می‌توانیم بگوییم که دیگر دوره‌ی پیدایش او فمیزمهای پی در پی «گرگ» به سر آمده است.

 

مراسم «قورت چکمه»

ترکمنها گرگ را دشمن خود می‌خواندند و به این علت شکار گرگ را به نوعی خدمت به تمامی گله داران محسوب می‌داشتند. از این رو شکارچی گرگ این حق را داشت که به پاس چنین خدمتی، پادرش وصله‌ای در خور دریافت دارد. بصورت رسم «قورت چکمه» (گرگ کشی) انجام می‌گرفت در اجرای رسم «قورت چکمه» شکارچی لاشه گرگ را به کمند می‌کشد و یا بر اسب می‌نشاند و آن را بر در رمه داران توانگر می‌اندازد و از آنان ناگفتن این مطلب که: «دشمنت را زا میان برده‌ام!» تقاضای صله و پاداش می‌نماید. توانگران نیز غالباً با گشاده دوریی پذیرایی او می‌شوند، عمل وی را می‌ستایند و پاداش اعم از پول نقد، جنس، دام و به او می‌دهند. از وی تشکر و قدردانی می‌کنند و در اکثر اوقات «از مرگن» یا شکارچی مزبور می‌خواهند که لاشه‌ی گرگ را با خود ببرد. شکارچی گرگ می‌توانست لاشه‌ی یک گرگ را بر در چندین رمه‌دار بگرداند و از همگی پاداش بگیرد. مقدار پاداش اعطایی، به سخاوت رمه ‌داران بستگی داشت، اما امتناع از پرداخت آن، عملی سخت مزموم و ناپسند و نشانه‌ی بخل و ناخن خشکی به شمار می‌رفت. در شعر بلند «قورت چکن» که در میان عامه مردم رواج و شهرتی فراوان داشت،  «عوض مرگن» شکارچی گرگ از بخل توانگری خسیس زبان به شکوه می‌گشاید:

«مرگن‌لر میز سینار نیچه مه بایی

قورت چکن بوش چیقماز، بیر بیل خدایی

سندأ بولدونگ آتا بادراغینگ تایی

ایلینگ قولین باشارمادینگ حاج آقا


بوگون ارتیر دییپ اتمه بهانه

برسنگ نأم بولجاقدی بیر گدک تانا؟

بأش تومن بریپ سینگ قاپانلی خانا!

بیزه هیچ زات باشارمادینگ حاج آغا

آوچی لارینگ آریپ آلان آوی دی

قورت چکدیگیم یالنگیش دوشن سهوی دی

آتا دوردا برسک سندن قاوی دی!

ایلینگ قولین باشارمادینگ حاج آغا

ایل‌لر قولاق سالینگ آیدان سوزومه

خلقا یالان بولسا عیان اورومه

هیچ بولماسا بر قوردومی اوزومه

ایلینگ قولین باشارمادینگ حاج آغا

امیدیم رسولا هیچ بیر زات بیلمن

اگر امّت بولسام خدایا قول من

اوزقوردومدان باشغا قورت برسنگ آلمان!

ایلینگ قولین باشارمادینگ حاج آغا

زیر- زیرادیپ گزدینگ تیکن قارغینی

گیجه‌لر یاتمانی چکدینگ گورگینی

محشرگون تاپمارسینگ قورتدان برگینی

بو دنیاده راضی اتگین حاج آغا

بلای بهاسی یوق، قراری سانی

اشیتدیم اؤزوندن یاغشی زنانی!

ایکی ایبردیم بوش قایتاردینگ امانی

ایلینگ قولین باشارمادینگ حاج آقا»(16)

ترجمه:

شکارچیان، برخی از توانگران را آزمایش می‌کنند

خداوند یکتا را گواه می‌گیرم که کسی شکارچی گرگ را بی‌پاداش نمی‌گذارد.

تو نیز همچون «آتابدراق» به خست گراییده‌ای

و امر معمول مردم را نتوانستی به انجام برسانی

با وعده‌ی امروز وفردا بهانه تراشی نکن

چه می‌شد اگر گوساله‌ای را پاداش می‌دادی؟

به قاپانلی خان شکارچی پنج تومام پاداش داده‌ای

در حالی که ما را دست خایل رها کرده‌ای

شکاری بود که شکارچیان با رنج و زحمت آن را گرفته بودند.

تو گویی کشیدن گرگ بر در تو، سهو و خطا بوده

و اگر آن را به آتا دردی بای می‌دادم از تو بسی بهتر بود!

افسوس که امر معمول مردم را نتوانستی به انجام برسانی.

ای مردم به آنچه می‌گویم گوش فرا دهید.

هر چند حرف مرا دروغ می‌پندارید، صحت آن بر من آشکار است.

بای آقا! دست کم لاشه‌ی گرگم را به من بازگردان!

افسوس که امر معمول مردم را نتوانستی به انجام برسانی.

امیدم به رسول حق اوست و دیگر هیچ نمی‌دانم.

اگر از امت اویم، لاجرم بنده‌ی خداوندم.

اگر گرگی غیر از گرگ خودم را بدهی، باز پس نخواهم گرفت!

افسوس که امر معمول مردم را نتوانستی به انجام برسانی.

در میان خار و نیزار به سختی جان کندی.

و شبها نیز بی‌خواب و راحت عذاب کشیدی.

آگاه باش که قیامت چیزی برای پرداختن در عوض پاداش نخواهی داشت.

پس در این دنیا رضایت مرا حاصل کن.

پاداش، قیمت و مقدار معینی نداشت

شنیدم که همسرش از او بهتر و فهمیده‌تر است

با این حال امان را دوبار فرستادم، اما دست خالی بازگشت.

افسوس که امر معمول مردم را نتوانستی به انجام برسانی.

در جواب این شکوه‌نامه، «حاللی حاجی» از بای‌های رمه‌دار ترکمن، به فراح چنین پاسخ می‌دهد:

«گتیریپ اوقلادینگ دوزده یاتیدی

اوغلانلار اوینادی، سونگرا ایت اییدی!!

حاجا گیدیپ گلیپ نفسیم قایتدی

طمعنگی اوزبیزدن زات یوق عوض جان!»

گرگ را آوردی و انداختی، آری در میدان افتاده بود.

کودکان با آن بازی کردند و سپس آن را سگی خورد!!

از وقتی که به ‌سفر حج رفته‌ام، حرص و آزم بیشتر شده است.

عوض جان، امیدی از ما نداشته باش که چیزی را به دست نخواهی آورد.

حتی امروزه نیز در اجرای این رسم لاشه‌ی گرگ را با وسایل نقلیه مختلف بر در رمه‌داران توانگر، برده پاداش می‌گیرند.

در قدیم بعضاً گرگی را زنده گرفته و دهانش را می‌بستدند و او را با این حالت بر در توانگران گردانده، پا درش «قورت چکمه» را می‌گرفته‌اند،  لیکن این عمل جنبه‌ی تفنن و سرگزمی داشت. شکار گرگ معمولاً با استفاده زا تیر، سگ، چاله (قورپ) و تله (قاپان) صورت می‌گرفت. سگ دشمن طبیعی گرگ و در مبارزه با آن همراه و یاور انسان به شمار می‌رفت. ترکمن‌ها سگهای نر و نیرومند را برای نگهبانی گله نگه می‌داشتند و علیرغم منع دینی، معمولاً گوش و دم آن را می‌بریدند تا در مبارزه‌ی با گرگ کار آمدتر و راحت‌تر عمل نماید. در شرایط عادی این سگ تنها نمی‌توانست حریف گرگ بیابان شود، مگر آنکه دارای جثه‌ای قوی و بنیه‌ای توانا باشد. انگیزه شکار گرگ‌ کشی به دور انداخته می‌شد؛ اگر چه مطابق اطلاعات حاصله از سالخوردگان مجرب ترکمن، ندرتاً پوست گرگ (همانند پوست روباه، بیدستر و فنک و ) در دوخت پوستین (ایچمک) مورد استفاده قرار می‌گرفت.

انسان امروزین، با تکیه بر هوش و ذکاوت خود و با استفاده از قدرت عصر ماشینیزم بر طبیعت پیرامون خود از جمله دشمنانی چون گرگ فائق آمده و عرصه را بر موجودات زنده دیگر تنگ کرده ایت. چندان که گرگ بیابان نیز گویی از دست وی به جان آمده و در آرزوی شکارگاهی امن، بکر و دوراز دسترسی انسان، این موجود دوپای آزمند است تا آزادانه زندگی طبیعی خود را تداوم بخشد. هر چند این آرزو به رویائی می‌ماند که زمان تحقق آن سپری می‌شده است.

 

توضیحات

1)یا رو و رومولو. دو برادر همزاد که شهر باستانی «رم» را بر پای تپه‌ای که گرگ مادر از آنها نگهداری کرده بود بنا نهادند (753 ق.م) شهر رم، امروزه پایتخت ایتالیاست. 2) تاریخ فتوحات مغول، ج. ج. ساندرز، ترجمه ابوالقاسم حالت، انتشارت امیر کبیر، چاپ دوم، تهران 1363، ص 30. 3)«تورکمنیستانینگ تاریخیندان خرستوماتیا» صص 73 66. 4)حماسه «گوراوغلی» به همت چهار پژوهشگر ترکمن، اتشارات ترکمنستان، عشق‌آباد 1990، ص 499. 5)حماسه  «گوراوغلی» همان، ص 446. 6)کتاب «دده قورقوت» به کوشش م. ع. فرزانه، انتشارات فرزانه، ترهان 1358، ص 45. 7)«یدیگنیم یدی ییلدیز» گرد آورنده‌: آ.بای مرادف، انشارات ترکمنستان، عشق آباد 1989، جلد دوم، ص 50. 8)برای اطلاعات بیشتر رجوع شود به: تاریخ سیاسی اجتماعی ترکمنها، امین اصدگلی، نشر علم، تهران 1366، صص 281 280. 9)نگاه کنید به: سیاحت درویشی دروغین، آ. وامبری، ترجمه فتحعلی خواجه نوریان، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران 1365 ، ص 413. 10)قصه‌های ژاپنی، نوشته دانشجویان ژاپنی با پیشگفتار دکتر هاشم رجب زاده، انتشارات توس، تهران 1363، ص 26. 12-11) زبانشناسی و زبان فارسی، پرویز ناتل خانلری. انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، چاپ دوم، تهران 1346؟ صص 106 105. 13) همان ، ص 104. 14) این مقاله که در شماره 77 مجله «تورکمن سسی، (فوریه 1998) ص 6 به چاپ رسیده، از منابع اصلی مباحث زبانشناسی گفتار حاضر است. 15) دیوان مختومقلی فراغی، سه جلدی ، انتشارات ترکمنستان، عشق آباد 1992 جلد اول ، ص 265. 16) راوی این شعر به همراه دو بیت جواب آن، مرحوم حاج اویلیک آق اتابای (1367 1298 شمسی) فرزند ساری خان ساتانلاق است. اما شاعر آن معلوم نیست. بر طبق قراین احتمال دارد که سروده‌های آنا قلی حاجی قجقی (سلاقی) باشد.


                                                ( ۲ )

               تواز خاری چنان نالی که من از خنجرت هرگز!


                                               

                      تواز خاری چنان نالی که من از خنجرت هرگز!
                    نمی جوشد به جز کین وحسد ازحنجرت هرگز!
                                     محمد سرور جوادی
آقای نورانی ما را متهم ساخته است که از گذشته می هراسیم وبه نظر ایشان پای ما نسبت به باز گویی گذشته ها می لنگد ودر کفش ما ریک است. اگر مقصود شان این است که ما چون عامل خیانت وجنایت بوده ایم، نمی خواهیم به رخ ما کشانده شود، سخت در اشتباهند و اگر هدف این است که ما از حجم جنایت ها وخیانت هایی که در این وطن انجام شده واولین قربانی آنها ما بوده ایم نفرت داریم، درست می گویند. ما براستی از گذشته این سرزمین ننگ داریم وهراس وهرگز نمی خواهیم به آن برگردیم. به همین دلیل از کنار آن چشم پوشیده می گذریم. ما در گذشتهء این سرزمین هیچ افتخاری نمی بینیم. تاریخ وطن ما مشحون است از مزدوری، خون ریزی، غارتگری، استبداد، حاکمیتهای قبیله ای وخانوادگی، تمام افتخارات گذشته ما، فداکاری های مردم ستمدیده در مقابل تجاوز گران خارجی است که هر بار، بیگانگان با موج خون ملت از دروازه بیرون رانده شده اند؛ اما با شاه و امیر دیگری از پنجره وارد گشته واستبداد، استعمار وبی دینی به شکل ورنگ دیگری چیره شده اند. بهاء خون شهدای راه آزادی را کسانی ستاندند که آزادگی را در بند می کشیدند.

گذشته افغانستان فقط سالهای 71 تا74 نیست که دراین مدت نیز، فولاد گلوله ها از شعله های هستی ما ذوب شده است، از آسمایی تا آسمایی، دورا دور ما را سنگر های محکم، تانکها وسلاحهای مدرن در محاصره داشتند، از زمین وآسمان برسرما آتش می بارید. از 65 هزار قربانی کابلیان، 36 هزار تن آن، مابوده ایم. 60 در صد لانه های سوخته از ماست. ما یک وجب به سوی خانه های دیگران گام ننهاده ایم، ما در ده افغانان، کارته پروان، خیر خانه، شهر نو، کارته نو و یا گردیز، خوست، قندهار، بدخشان، پنجشیر و... نرسیده ایم وکسی رانکشته ایم ولی ما را از کابل تا یکه ولنگ تعقیب کردند وکشتند وخانه های مار سوزاندند. از قندهار تابه دولت آباد وچمتال ودره صوف، در شاخ کوهها هم پالیدند، سربریدند وبرمرده های ما اتن بازی کردند.چرا؟ چون مابوده ایم وبودن ما همیشه جرم بوده است! تاوان این جرم را در 300 سال کشیده ایم. باقتل عام، آوارگی، بردگی وفروش در بازار های هند وچین، کوچ اجباری واشغال اراضی، محرومیت از حقوق مذهبی وسیاسی، ممنوعیت از درس خواندن، شمولیت در اردو ودور نگهداشته شدن از بازار وسرمایه گذاریهای اقتصادی. ما در وطن آدم شمرده نمی شدیم زیرا در سال 48 وقتی در لعل وسرجنگل سگ کوچی – که هیچ حق قانونی درآن ساحات را ندارند- برعابر هزاره حمله می نماید، او با عصایش از خود دفاع می کند وپای سگ می شکند، کوچیها اورا زیر لت وکوب می گیرند وپایش را می شکنند، سرانجام محکمه حکومت به جرم شکستن پای سگ کوچی 25 افغانی مرد پای شکسته هزاره را جریمه می نماید، معلوم است که وضع ما چگونه بوده است؟ ما چگونه به این گذشته برگردیم؟ کجای این خط ممتد وطولانی سیاه را بگزینیم؟ افغانستان برای ما جنگلهای افسانه ای را می ماند که عبور از هرگوشه آن، خطر در دام افتادن هیولایی را دارد. این وضع به گذشته خلاصه نمی شود وتاهم اکنون جریان دارد. طی سه سال اخیر صدها مسافر هزاره در منطقه مشخص بین هرات- قندهار ناپدید گشته اند، حتی فرزند بزرگ مرجع تقلید ما(آیت ا... محقق کابلی) ولی هیچ کس دم نمی زند؛ اما در مناطق هزاره نشین، بینی غیر هزاره ، خون نشده است. این بدین جهت است که ما نمی خواهیم به گذشته برگردیم.

ما حقیقتاً نمی خواهیم به نقطه های فصل، انگشت بگذاریم وبه دوجهت تا کنون خاموشانه به انگ های این وآن گوش داده ایم ولجن کاریها را نگریسته ایم:
یک، بدان باور که روند جدید به سوی نفی گذشته ها وپیش کش نمودن طرحها و برنامه های سازنده واصلاحگرانه، پیش می رود ودو، به خاطر اینکه از هر تشنجی بیشترین آسیب را مردم بیچاره ومظلوم مامی بیند؛ اما ظاهراً دراین دیار همه چیز سرچپه تفسیر می شود. این است که کمی قفلهای دهن را شکسته صدای عام سرداده ایم: اگر شما را مصلحتی نیست بیائید نظری به گذشته بیاندازیم.

برخلاف ادعاها نجاست تعصب وفاشیزم از اندیشه های مدعیان روشنفکری، نه تنها زدوده نشده است که به شکل مرموزتر ومدرن ترش تبارز نموده وخنجر تیز آن پشت وپهلوی وحدت ملی را می درد. به گفته خانم رایس، استراتیژی جنوب، تا آنجا قوت گرفته است که همین اندک حضور دیگران هم مایه تاسف، تاثر واندوه فاشیست های مدرن مآب گردیده است. اصل درد ورنج آقای نورانی از آنجا سرچشمه می گیرد که بسیار مدت قبل، مشارکت ملی سرمقاله ای با عنوان" آیا طالبان آدم می شوند؟" را منتشر کرده بود. بعداً خواهم نوشت که در محفلی از مطبوعات چیان آقای نورانی سوز وگدازش را چگونه ابراز نمود وبه وضوح خواهیم گفت که ما به هیچ وجه منتظر قدوم قاتلان مردم خود نیستیم، همانگونه که از جاده صاف کن های جنایت کاران نیز چشم نمی پوشیم.

ما به وضوح می گوییم که از بیان گذشته وتاریخ ابایی نخواهیم کرد اگر پیش ازین مصلحتی را می سنجیدیم، بعد از این مصلحتی نخواهد بود؛ ولی ما تاریخ را یک چشمه نمی بینیم، آنگونه که شما می بینید. شما تحمل نام گذاری یک سرک را ندارید، بسیار جای شگفت است که القاب دیگری را برای کسان دیگر تحمل کرده اید؟آیا این بیانگر شئونیست بودن و فاشیست زیستن شما نیست؟ آیا در بغض و خصومت تان علیه هزاره ها کفایت نمی کند؟ آیا مردمی که دیوارهای خانه شان مزین به تصویر مزاری است و بدون آن آرام نمی گیرند، کابلی نیستند؟ افغانی نیستند؟ و یا اینکه نمی فهمند و از عامل ویرانی های خانه های شان خوش شان می آید؟

از هفته بعد یک یک شمرده بدست تان خواهیم داد که چه کسی، سردرآخور داردوچه کسی، مزدور خورده منکر است؟ چه کسی فاشیست است وچه کسانی قربانی فاشیزم؟ چه کسی برهرم قدرت تکیه زده و چه کسی در زیر چکمه های قدرت له شده است؟ و... برای شما اطمینان میدهیم که همین قدر قدرت هم ارزانی شما باد! گر چه این قدرت مال شخصی هیچ کسی نیست که به مابخشش کرده باشد. ما چیزی برای باختن نداریم، مردمی را که طی 300 سال شهروند به حساب نیامده، حق دارید به همین مقدار حضورش هم غبطه بخورید. ادامه دارد...